Nieces & nephews
مادرانه
یاد از آن روزی که در آغوش من جای تو بود
گل به گل در خانه ام جای قدمهای تو بود
گرمی آغوش تو داروی تنهائی من
چشم می بستی ولی گوشت به لالائی من
رفتم و رفتی و آن کاشانه خالی مانده است
کس نمی داند برای من چه حالی مانده است
یاد داری می زدی بر گونه هایم بوسه ها ؟
قول می دادی نمی سازی مرا هرگز رها ؟
می زدائی از دل غمدیدۀ من هر غمی؟
گفته بودی می نهی بر زخم قلبم مرهمی؟
مانده در گوشم همه شیرین زبانی های تو
آرزو دارم ببینم قامت رعنای تو
گر ندادم پرورش با شیرۀ جانم تو را
پروراندم روی چشمم ، توی دامانم تو را
گر که در سینه نبوده غیر قلبی شیشه ای
بوده خوشبختی تو در سر مرا اندیشه ای
از فراق روی تو غمگین دل و افسرده ام
کاشکی بودی و می دیدی رخ پژمرده ام
پُر ز خون دل وَ اشک دیده گشته جام من
فکر تو از من گرفته راحت و آرام من
درد غربت برده از من طاقت و صبر و قرار
کاش بود از سرنوشت خود مرا پای فرار
من در این غربتکده تنهای تنها مانده ام
هر امیدی بوده در دل دیگر از دل رانده ام
بعد از آن داغ جگرسوزی که قلبم را درید
چشم گریانم دگر روی محبّت را ندید
در غریبی زخمهای کهنه بدتر می شود
دردهای ناروا چون زخم خنجر می شود
دوریت آزرده کرده جسم و جان خسته ام
من پرستوئی غمین و خسته و پربسته ام
تو به دیدارم بیا با شادی و شور و نوا
تا در آغوشت بگیرم گویم از درد و دوا
تا ببینم باردیگر خنده بر لبهای تو
غرق گل سازم ز خوشحالی قد و بالای تو
غیر دیدارت ندارم آرزوی دیگری
در همه دنیا نمی یابی ز من عاشق تری
تیرماه 1386